عید سعید فطر مبارک باد
جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشید
هلال عید در ابروی یار باید دید
شکسته گشت چو پشت هلال قامت من
کمان ابروی یارم چو وسمه بازکشید
مگر نسیم خطت صبح در چمن بگذشت
که گل به بوی تو بر تن چو صبح جامه درید
نبود چنگ و رباب و نبید و عود که بود
گل وجود من آغشته گلاب و نبید
بیا که با تو بگویم غم ملالت دل
چرا که بی تو ندارم مجال گفت و شنید
بهای وصل تو گر جان بود خریدارم
که جنس خوب مبصر به هر چه دید خرید
چو ماه روی تو در شام زلف میدیدم
شبم به روی تو روشن چو روز میگردید
به لب رسید مرا جان و برنیامد کام
به سر رسید امید و طلب به سر نرسید
ز شوق روی تو حافظ نوشت حرفی چند
بخوان ز نظمش و در گوش کن چو مروارید
حلول ماه میهمانی خدا مبارک باد
این دهان بستی دهانی باز شد
تا خورنده لقمه های راز شد
چند خوردی چرب و شیرین از طعام
امتحان کن چند روزی در صیام
چند شب ها خواب را گشتی اسیر
یک شبی بیدارشو!دولت بگیر
گر تو این انبان ز نان خالی کنی
پر ز گوهرهای اجلالی کنی
تا تو تاریک و ملول و تیره ای
دان که با دیو لعین هم شیره ای
طفل جان از شیر شیطان باز کن!
بعد از آنش با ملک انباز کن
لقمه تخم است و,برش اندیشه ها
لقمه بحر وگوهرش اندیشه ها
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تطاول که کشید از غم هجران بلبل
تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی
مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد
ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید
از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد
گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت
که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد
مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود
چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد
حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجود
قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد
مبعث رسول مکرم صلیالله علیه و آله و سلم مبارک باد
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را رفیق و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسله آموز صد مدرس شد
به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا
فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
به صدر مصطبهام مینشاند اکنون دوست
گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد
خیال آب خضر بست و جام اسکندر
به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد
طربسرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یار منش مهندس شد
لب از ترشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود
که علم بیخبر افتاد و عقل بیحس شد
چو زر عزیز وجود است نظم من آری
قبول دولتیان کیمیای این مس شد
ز راه میکده یاران عنان بگردانید
چرا که حافظ از این راه رفت و مفلس شد
بدون شک این روزها یاد و خاطره اول مظلوم عالم که در سوگ وفادارترین همراه و یاور خود نشسته است، همه را به یاد جمله معروف "صبرت و فیالعین قذی و فیالحق شجی " " صبر کردم در حالی که خار در چشم و استخوان در گلو داشتم" میاندازد. اما گویا این میراثی است که در طول تاریخ شیعه همواره نصیب جانشینان و نواب آن حضرت شده است . وقتی که یاران مخلص امام راحل عزیز یکی یکی هدف کینه نفاق قرار میگرفتند و او از عمر طولانی خود شکایت میکرد که این عیب را دارد که باید در سوگ عزیزانت بنشینی؛ وقتی که او تقاضای مرگ میکرد تا شاهد خیانت نزدیکترین یارانش نباشد اینها همه پژواک همان جمله معروف بود. اما قصه سید مظلوم رهبر حی ما قصه دیگری است . او نزدیک به هشت سال در دوران ریاست جمهوری به مقتضای مصلحتی که رهبرش میاندیشید ، با بصیرتی مثالزدنی با اطاعت محض از مقتدای خود، وجود خیانتکاران را تحمل کرد و دم برنیاورد و بعد از آن که خود زمام امور را به دست گرفت و 8 سال دیگر پژواک فرمانهای خود را در غوغای یارانی که از یاری او شیر دنیای خود را میدوشیدند گم میدید،چارهای جز صبر نداشت، و پس از آن 8 سال دیگر که تیغ آخته بر میراث گرانبهای مقتدایش و شهیدانش هجوم آوردند، برای پاسداری از آن ، جان سوخته خود را سپر تیغهای آخته کرد تا خدایش به مجازات، دوران محنت را پایان بخشد و طلیعههای فتح مبین را در داخل و خارج آشکار سازد اما دنیا داران همچنان سرگرم دنیای خود از فتنههای پنهان و آشکار دست برنداشتند و در اوج فتح، پیچیدهترین قله فتنه را آشکار کردند و خدای عزیز به او و یارانشان بصیرت داد که چشم این فتنه را درآورند و چنین بود که در بهار فتح فرمان جهاد اقتصادی را صادر و همه را به خاکریزهای دشمن فرا خواند اما افسوس که یاران به طمع غنیمت، تنگه احد را رها کردند و به جای دشمن پنجه در چهره هم انداختند تا این که در اوج ناباوری فرماندهان جبهه در دام وسواس خناس افتادند؛ سنگر را رها و به انتظار برآوردن عقدههای ناگشوده خود نشستند و اکنون او نیشتر را از ترس رگ لیلی بر رگ خود میزند. اما مطمئن است که یاران بسیجیش او را تنها نگذاشتهاند و خار چشم و استخوان گلو را همراه او تحمل میکنند تا کی زمان اشارت او و بشارت فتح نهایی فرا رسد.
هاله نور خرافه یا حقیقت
یکی از خسارتهای بزرگ آن است که گاهی معارف اصیل دینی دستمایه منازعات سیاسی قرار میگیرد و به بهانه آن اصل معرفت زیر سؤال میرود و متأسفانه گاهی هدف نابودی یک معرفت اصیل است و جنگ زرگری به منظور حمله به آن طراحی میشود. یکی از این نمونهها معرفت انتظار ظهور و بشارتهای آن است که انتشار یک فیلم بازار آن را داغ کرده و به بهانه مخالفت با آن اصل بشارت منجی خرافه معرفی میشود. چون فعلا بازار این جنگ داغ است به سراغ آن نمیرویم ولی به معرفت دیگری میپردازیم که قبلا به شدت دستمایه منازعات سیاسی بود و اخیرا بعضیسایتها به مناسبت نزاع جدید به آن گریز زدهاند و آن بحث مشهور هاله نور است . سایت جهان در تاریخ 23/1/89 با تیتر هاله نور دور سر احمدینژاد را نمیشود انکار کرد به نقل مصاحبهای با آقای شجونی پرداخته و که در آن بارها بر خرافی بودن هاله نور و بشارتهای ظهور تأکید شده است.
به اصل ادعایی که در مورد آقای احمدی نژاد مطرح و خود ایشان تکذیب کرد کارینداریم .ولی معتقدیم بحث هاله نور یک معرفت اصیل قرانی است. قران کریم میفرماید: یاایهاالذین آمنوا اتقواالله و آمنوا برسوله یوتکم کفلین من رحمته و یجعل لکم نورا تمشون به (حدید 28) " ای کسانی که ایمان آوردهاید تقوای الهی پیشه کنید و به رسول او ایمان بیاورید تا شما را دو حصه از رحمتش عطا کند و برای شما نوری قرار دهد تا به کمک آن حرکت کنید. به تصریح این آیه شریفه هرمومنی که با تقوا باشد و به رسول خدا ایمان بیاورد نوری خواهد داشت که به کمک آن حرکت میکند بنابراین اولا خرافه دانستن هاله نور نعوذ بالله معادل خرافی دانستن قران است ثانیا اگر بخواهیم کسی را فاقد آن بدانیم باید عدم ایمان یا تقوای او را ثابت کنیم.
قران کریم در جای دیگر میفرماید" من لم یجعل الله له نورا فما له من نور " (نور 40) "هرکس خدا برایش نوری قرار تدهد نوری ندارد" کسانی که با اسلوب قرآن آشنایند میدانند که این بیان توبیخی است و معنی آن این است که بشر باید کاری کند که خدا برایش نور قرار دهد. بنابراین نه تنها هاله نور داشتن خرافی نیست بلکه اصل آن است که همه مؤمنین هاله نور داشته باشند و در پناه آن قدم بردارند و یکی از خصوصیات این باور اصیل آن است که مؤمن در بزنگاهها و موقفهای خطیر خود را در پناه این نور میبیند و ضمن این که هراسی به خود راه نمیدهد راه را درست تشخیص میدهد. در روایت وارد شده است که اتقوا فراسة المؤمن فانه ینظر بنور الله" از هوشیاری مؤمن بر حذر باشید زیرا او با نور خدا مینگرد.
حیف نیست که چنین معرفت اصیل، زیبا و کارساز را با دستمایه قرار دادن در منازعات سیاسی خرافه بنامیم؟
آمد بهار عاشقان
آمد بهار عاشقان تا خاکدان بستان شود
آمد ندای آسمان تا مرغ جان پران شود
هم بحر پرگوهر شود هم شوره چون گوهر شود
هم سنگ لعل کان شود هم جسم جمله جان شود
گر چشم و جان عاشقان چون ابر طوفان بار شد
اما دل اندر ابر تن چون برقها رخشان شود
دانی چرا چون ابر شد در عشق چشم عاشقان
زیرا که آن مه بیشتر در ابرها پنهان شود
ای شاد و خندان ساعتی کان ابرها گرینده شد
یا رب خجسته حالتی کان برقها خندان شود
زان صد هزاران قطرهها یک قطره ناید بر زمین
ور زانک آید بر زمین جمله جهان ویران شود
جمله جهان ویران شود وز عشق هر ویرانهای
با نوح هم کشتی شود پس محرم طوفان شود
طوفان اگر ساکن بدی گردان نبودی آسمان
زان موج بیرون از جهت این شش جهت جنبان شود
ای مانده زیر شش جهت هم غم بخور هم غم مخور
کان دانهها زیر زمین یک روز نخلستان شود
از خاک روزی سر کند آن بیخ شاخ تر کند
شاخی دو سه گر خشک شد باقیش آبستان شود
وان خشک چون آتش شود آتش چو جان هم خوش شود
آن این نباشد این شود این آن نباشد آن شود
چیزی دهانم را ببست یعنی کنار بام و مست
هر چه تو زان حیران شوی آن چیز از او حیران شود
بار بگشایید اینجا کربلاست
جوشید خونم از دل و شد دیده باز، تر
نشنید کس مصیبت از این جانگدازتر
صبحی دمید از شب عاصی سیاه تر
وز پی شبی ز روز قیامت درازتر
بر نیزه ها تلاوت خورشید، دیدنی ست
قرآن کسی شنیده از این دلنوازتر؟
قرآن منم چه غم که شود نیزه، رحل من
امشب مرا در اوج ببین سرفرازتر
عشق توام کشاند بدین جا، نه کوفیان
من بی نیازم از همه، تو بی نیازتر
قنداق اصغر است مرا تیر آخرین
در عاشقی نبوده ز من پاکبازتر
با کاروان نیزه شبی را سحر کنید
باران شوید و با همه تن گریه سر کنید
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم انا نرغب الیک فی دولة کریمة تعز بها الاسلام
و اهله و تذل بها النفاق و اهله و تجعلنا فیها من
الدعاة الی طاعتک و القادة الی سبیلک و ترزقنا بها
کرامة الدنیا و الاخره
السلام علیک یا مولای یا علی بن موسی الرضا المرتضی
زبان گشوده ام آقا اجازه ام بدهید به خود نیامدم این جا مرا صدا کردند
دوباره بارشی از شعر تازه ام بدهید
دوباره می شکفم عطر سیب اگر برسد
ورق ورق کلمات غریب اگر برسد
به شعر می کشم این بار صحن و ایوان را
پر از هوای حرم می کنم خراسان را
من امشب آمده ام با خودم قدم بزنم
طلسم این شب بی ماه را به هم بزنم
ولی نیامده ام در حریر بنشینم
و گوشه حرمت سر به زیر بنشینم
لطافت نفسم با کجا عجین شده است
که وزن سنگ ترین سنگ این زمین شده است
به راه می زنم و آهوانه می گذرم
برای دیدنت از صحن و خانه می گذرم
که در طریق طلب مکث، حال عاشق نیست
رسیدن و نرسیدن سؤال عاشق نیست
***
مرا ز نیمه تاریک خود جدا کردند
گلویم از نفسی مستجاب چین خورده است
میان حنجرهام التهاب چین خورده است
به گریه می زنم از اول سفر با تو
وزبانم الکن و گویاست چشم تر با تو
وزبان دیگری آورده است این جا چشم
دو آسمان شتک خورده است این جا چشم
چقدر چشم بچرخد در این سیاهی ها
چقدر فاصله مابین آب و ماهی ها
دچار این حرمم بال و پر نمی خواهم
من از نگاه شما بیشتر نمی خواهم
چقدر آمدن و بی حضور برگشتن
اشاره کردن و از راه دور برگشتن
چقدر عاشقت آواره جهان باشد
دچار دیدنت از چشم این و آن باشد
"رواق منظر چشم من آشیانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست"
چه خانه ای که درش سمت آسمان باز است
هوای تازه این خانه نذر پرواز است
چه خانه ای که بهشت است پشت پنجره اش
صدای بال می اید ز روزن هر گره اش
چه خانه ای که در آن هفت آسمان شادند
فرشتگان به غبار مسافران شادند
رقیق می گذرد هر که زائرش بشود
وضو بگیرد و پلکی مسافرش بشود
حرم نماز بزرگی ست ما نمی بینیم
قنوت روشن گلدسته را نمی بینیم
در آستانه تو بی کلام می بارم
حضور ناسره را ناتمام می بارم
"اگرچه عرض ادب نزد یار بی ادبی است
زبان خموش و لیکن دهان پر از عربی است"
به هست و نیست قسم بی طرب نخواهم رفت
دوباره باز به اعماق شب نخواهم رفت
بگو حرارت نقاره را برافروزند
فروغ مشعل سی پاره را برافروزند
* حسین ابراهیمی