آمد بهار عاشقان ، تا خاکدان بُستان شود
آمد ندای آسمان ، تا مرغ جان پران شود
هم بحر پر گوهر شود، هم شوره چون کوثر شود
هم سنگ لعل کان شود، هم جسم جمله جان شود
گر چشم و جان عاشقان چون ابر توفان بار شد
اما دل اندر ابر تن چون برق ها رخشان شود
دانی چرا چون ابر شد در عشق چشم عاشقان؟
زیرا که آن مه بیشتر در ابرها پنهان شود
ای شاد و خندان ساعتی کان ابرها گرینده شد
یارب خجسته حالتی کان برق ها خندان شود
زان صد هزاران قطره ها یک قطره ناید بر زمین
ور زانکه آید بر زمین، جمله جهان ویران شود
جمله جهان ویران شود وز عشق هر ویرانهٔ
با نوح هم کشتی شود، پس محرم طوفان شود
طوفان اگر ساکن بُدی، گردان نبودی آسمان
زان موج بیرون از جهت، این شش جهت جنبان شود
ای مانده زیر شش جهت، هم غم بخور هم غم مخور
کان دانه ها زیر زمین، یک روز نخلستان شود
از خاک روزی سر کند ، آن بیخ شاخ تر کند
شاخی دو سه گر خشک شد، باقیش آبستان کند
وان خشک چون آتش شود، آتش چو جان هم خوش شود
آن این نباشد این شود، این آن نباشد آن شود
چیزی دهانم را ببست یعنی کنار بام و مست
هر چه تو زان حیران شوی، آن چیز ازو حیران شود