بدون شک این روزها یاد و خاطره اول مظلوم عالم که در سوگ وفادارترین همراه و یاور خود نشسته است، همه را به یاد جمله معروف "صبرت و فیالعین قذی و فیالحق شجی " " صبر کردم در حالی که خار در چشم و استخوان در گلو داشتم" میاندازد. اما گویا این میراثی است که در طول تاریخ شیعه همواره نصیب جانشینان و نواب آن حضرت شده است . وقتی که یاران مخلص امام راحل عزیز یکی یکی هدف کینه نفاق قرار میگرفتند و او از عمر طولانی خود شکایت میکرد که این عیب را دارد که باید در سوگ عزیزانت بنشینی؛ وقتی که او تقاضای مرگ میکرد تا شاهد خیانت نزدیکترین یارانش نباشد اینها همه پژواک همان جمله معروف بود. اما قصه سید مظلوم رهبر حی ما قصه دیگری است . او نزدیک به هشت سال در دوران ریاست جمهوری به مقتضای مصلحتی که رهبرش میاندیشید ، با بصیرتی مثالزدنی با اطاعت محض از مقتدای خود، وجود خیانتکاران را تحمل کرد و دم برنیاورد و بعد از آن که خود زمام امور را به دست گرفت و 8 سال دیگر پژواک فرمانهای خود را در غوغای یارانی که از یاری او شیر دنیای خود را میدوشیدند گم میدید،چارهای جز صبر نداشت، و پس از آن 8 سال دیگر که تیغ آخته بر میراث گرانبهای مقتدایش و شهیدانش هجوم آوردند، برای پاسداری از آن ، جان سوخته خود را سپر تیغهای آخته کرد تا خدایش به مجازات، دوران محنت را پایان بخشد و طلیعههای فتح مبین را در داخل و خارج آشکار سازد اما دنیا داران همچنان سرگرم دنیای خود از فتنههای پنهان و آشکار دست برنداشتند و در اوج فتح، پیچیدهترین قله فتنه را آشکار کردند و خدای عزیز به او و یارانشان بصیرت داد که چشم این فتنه را درآورند و چنین بود که در بهار فتح فرمان جهاد اقتصادی را صادر و همه را به خاکریزهای دشمن فرا خواند اما افسوس که یاران به طمع غنیمت، تنگه احد را رها کردند و به جای دشمن پنجه در چهره هم انداختند تا این که در اوج ناباوری فرماندهان جبهه در دام وسواس خناس افتادند؛ سنگر را رها و به انتظار برآوردن عقدههای ناگشوده خود نشستند و اکنون او نیشتر را از ترس رگ لیلی بر رگ خود میزند. اما مطمئن است که یاران بسیجیش او را تنها نگذاشتهاند و خار چشم و استخوان گلو را همراه او تحمل میکنند تا کی زمان اشارت او و بشارت فتح نهایی فرا رسد.